آیناز پرنسس مامانآیناز پرنسس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس مامان

اولین دسته گل

  نفسم امروز دسته گل آب دادی مامانی.خونه بابا جون بودیم که بابا جون همراه با خرید روزانه امد .توی خریدش مایع دستشویی  بود توهم کلید کردی که باهاش بازی کنی منهم برات شستم و خشک کردم که تمیز باشه . متوجه شدم  دیدم صدایی ازت نمیاد که دیدم ! ببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببله دسته گل اب دادی تمام مایع دستشویو ریخته بودی و سر و صورتت تماما پر از مایع شده و در حال مالیدن دستات به سطح قالی بودی خیلی در اون لحظه بهت خوش میگذشت سریع از اون حالت خارجت کردم که خدایی نکرده ازش نخوری برای همین نتونستم ازت عکس بگیرم .خیلی صحنه قشنگی بود مامانی ...
17 ارديبهشت 1392

اولین مروارید ها

  مامان جونی چند هفته بود خیلی مریض بودی بی حال نبودی ماشالا جنب و جوشتو داشتی .خیلی از ین دکتر به اون دکتر شدیم واقعا نگرانت بودم که بدنت دچار کمبود آب نشه و بالاخره متوجه شدیم که این بیماری فقط و فقط بخاطر دنونات بود جیگرم چهارتااااااااااااااااااااااا از دندونای جلوییت یکجا درامدن مبارک باشه گلم   ...
16 ارديبهشت 1392

قدردانی

    مادری این پست برای تشکر از مامان جون نوشتم که همیشه باشه و منو تو یادمون بمونه که این موجود نازنین چقدر برامون زحمت کشید و چقدر به گردنمون حق داره قشنگ مامان همون اندازه که پیشمی و وقتتو با من میگذرونی بیشتر از اون پیش مامان جون هستی. از اونجایی که خیلی بد قلق هستی پیش مامان جون خیلی ساکتی. بازی کردن،خواباندن،ارام کردن و حمام دادنت با مامان جونته به تمام معنا اون مادرته مامان جونی ازت ممنونیم و همیشه سایتون بالا سرمون باشه دوست داریم مادر؛ روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛ چند زمستان برف نشسته است؛ تا من به بهار رسیده ام ...!   ...
8 ارديبهشت 1392
1